غربت ...




به او بگوييد كه دوستش دارم
به او كه قلبش به وسعت درياييست كه قايق كوچك دل من در ان غرق شده است
به او كه مرا از اين زمين خاكي به سرزمين نور و شعر و ترانه برد
به او كه چشمهايم را به دنيايي پر از زيبايي باز كرد
به او بگوييد دوستش دارم
به او كه صداي پايش را ميشنوم
به او كه لحن كلامش را ميشناسم
به او كه عمق نگاهش را ميفهمم
به او كه گل هميشه بهار من است
به او كه قشنگترين بهانه براي بودن من است
بگوييد دوستش دارم

بار آخر,من ورق را با دلم بر میزنم!بار دیگر حکم کن!
اما نه بی دل!با دلت,دل حکم کن!
حکم دل:هر که دل دارد بیاندازد وسط!تا که ما هم دلهایمان را رو کنیم!
دل که روی دل بیافتاد,عشق حاکم میشود!
پس به حکم عشق بازی میکنیم.
این دل من!رو بکن حالا دلت را...!دل نداری!!!!؟؟؟؟؟
بر بزن اندیشه ات را....حکم لازم.
دل سپردن,دل گرفتن هر دو لازم!!!

نه نرو….صبر کن قرارمان این نبود باید سکه بیاندازیم…..
اگر شیر آمد تردید نکن که دوستت دارم…..
اگر خط آمد مطمئن باش که دوستدارت هستم…..
صبرکن سکه بیاندازیم اگر دوستت نداشتم…آن وقت برو….

زندگی را بار دیگر ساختن ...